خاستگاه اصلی مناقشات پاسیفیک را می توان در تعارض منافع واشنگتن با تجدید نظر طلبی چین و تمایل این کشور به تغییر دینامیک منطقه جستجو کرداما مورد دوم که به طور قطع در ارتباط مستقیم با پدیده نخست است از این واقعیت سرچشمه می گیرد که هر اندازه کشورهای شرق آسیا بیشتر به طمع برچیدن دانه از دامی می افتند که واشنگتن به اسم تامین امنیت برای آنها گشوده، به همان اندازه با این تردید دست به گریبان می شوند که آیا آمریکا می تواند در دراز مدت به یکه تازی بلامنازع خود در آسیا ادامه دهد؟
این سوالی است که پاسخ به آن با توجه به ثبات قدم چین در حفظ منافع کلیدی خود، تا حد زیادی مشکل می نماید. تمرکز بر الگوی رفتاری پکن در منطقه گویای این مطلب این است که در سال های اخیر چین بیش از آنکه به فکر حفظ وضع موجود باشد در جهت متلاطم کردن دینامیک منطقه به نفع خود عمل کرده است. در واقع، این تجدید نظر طلبی منشاء اصلی کشمکش های موجود در عرصه راهبردی دریای چین جنوبی است.
از سوی دیگر، تمرکز بر رفتارهای آمریکا نشان می دهد که دولت «باراک اوباما» رئیس جمهوری این کشور هرگز اعتراف نکرد که نظم دلخواه واشنگتن در منطقه آسیا از سوی چین به بازی گرفته شده است و شاید به همین دلیل است که آمریکا هیچگاه راهبرد مشخصی را برای دست و پنجه نرم کردن با این چالش ارائه نداد.
مسئله آن است که سیاست «چرخش به پاسیفیک» آمریکا هرگز شفاف سازی نشد تا معلوم شود که آیا در دنیای واقعیت دوام می آورد یا خیر. در واقع آنچه که واشنگتن از آن به عنوان یکی از اصول زیربنایی سیاست خارجی خود یاد می کند دورنمایی نه چندان روشن از یک سناریوی دو مرحله ای را به نمایش می گذارد: ایجاد نگرانی در میان کشورهای منطقه از بابت آنچه که زیاده خواهی دولت پکن نامیده می شود و بعد واداشتن کشورهای نگران به ایجاد بلوکی سیاسی در مقابل چین تا به این ترتیب قبل از بر هم خوردن نظم دلخواه واشنگتن، دست از مطالبات خود بردارد.
حال سوال این است که آیا آمریکا در اجرای این سناریو موفق عمل کرده تا در نهایت میوه کامیابی را نصیب خود کند؟ شاید پاسخ این سوال را باید در نگرانی دموکرات های کنگره جستجو کرد که در اقدامی غیرمنتظره لایحه افزایش بودجه نظامی آمریکا در آسیای جنوب شرقی را به چالش کشیدند.
اوباما و کبوترهایی که با او نمی پرند
در تاریخ ۱۹ ماه میلادی آوریل ۲۰۱۶، جلسه استماع یکی از کمیته های فرعی مجلس نمایندگان آمریکا پیرامون بررسی طرح افزایش بودجه در منطقه آسیای شرقی و پاسیفیک -که با وجود همه مشکلات لاینحل در خاورمیانه به دغدغه اصلی دولت واشنگتن بدل شده- به صحنه جالبی برای به رخ کشیدن اختلافات درون حزبی دموکرات های آمریکا تبدیل شد.
سیاست چرخش به پاسیفیک آمریکا به دو مرحله تقسیم می شود: ایجاد نگرانی در میان کشورهای منطقه از بابت آنچه که زیاده خواهی دولت پکن نامیده میشود و بعد واداشتن کشورهای نگران به ایجاد بلوکی سیاسی در مقابل چین تا به این ترتیب قبل از بر هم خوردن نظم دلخواه واشنگتن، دست از مطالبات خود بردارددر این میان، «برد شرمن» نماینده دموکرات و عضو ارشد کمیته روابط خارجی مجلس، به دولت متبوع خود اغراق و بزرگنمایی درباره اهمیت جزایر مورد مناقشه دریای چین جنوبی را نسبت داده و اوباما را به بازی با برگ «تهدید های پکن» متهم کرد.
وی در این باره گفت: اگرچه به اهمیت منطقه آسیا – پاسیفیک اذعان می کنیم، به همان انداره باور داریم که در مسیر اشتباهی گام برمی داریم چراکه بر سر جزایری که تا به امروز خالی از سکنه مانده اند، جنگ و جدال راه انداخته ایم.
این اظهار نظر کوتاه که از دهان هم حزبی های اوباما بیرون آمد کافی بود که زبان تحلیلگران و کارشناسان حوزه شرق آسیا را برای اعتراف به حقایق ناگفته سیاست چرخش به سمت پاسیفیکِ آمریکا باز کند.
چالش های آمریکا برای یکه تازی در شرق آسیا
اگرچه واشنگتن به شدت به دنبال حفظ وضع موجود از راه تطمیع کشورهای منطقه است، تحلیلگران سیاسی هشدار می دهند که در صورت عدم شفاف سازی راهبرد آمریکا در شرق آسیا، سیاست چرخش به پاسیفیک محکوم به شکست خواهد بود.
در همین رابطه، «هاگ وایت» استاد مرکز مطالعات دفاعی و راهبردیِ دانشگاه ملی استرالیا می نویسد: عدم چاره جویی به ارائه تعریفی مناسب از راهبرد آسیا- پاسیفیک، آمریکا را به شکست کشانده و دو گزینه فاجعه بار را پیش روی واشنگتن می گذارد که یکی از آنها عقب نشینی از آسیا و دیگری جنگ با چین است.
همچنین وی در توضیح تردیدهایی که موجب ناکارآمدی راهبرد فعلی آمریکا می شود سه دلیل را مطرح می کند:
*دلیل نخست، کاستی های ناشی از دست بالا گرفتن دوستان و متحدان آمریکا در منطقه شرق آسیا عنوان می شود. شکی وجود ندارد که همه کشورهای این حوزه از قدرت یابی روز افزون پکن احساس نگرانی می کنند اما در عالم واقع، تمایل آنها برای برهم زدن رابطه با چین آن هم به قیمت حفظ نظم دلخواه آمریکا با محدودیت های جدی روبرو خواهد بود.
فقط کافی است که نگاهی به استرالیا بیاندازیم. استرالیا قدیمی ترین دوست آمریکا و نزدیکترین همپیمان آن در آسیا محسوب می شود. اما دولت کانبرا اهمیت زیادی برای رابطه خود با پکن قائل است و تا کنون هیچ اقدامی که این رابطه را به مخاطره بیاندازد، انجام نداده است. کانبرا حتی به فکر این هم نمی افتد که بین آمریکا و چین یکی را انتخاب کند به ویژه آنکه استرالیا در مقایسه با رقبای اروپایی خود یک متحد درجه دو برای واشنگتن محسوب می شود.
نمونه مثال زدنی دیگر ژاپن است. در بین تحلیلگران ژاپنی اتفاق نظر وجود دارد که استناد به حق آزادی کشتی رانی که این روزها ورد زبان وزارت دفاع و امور خارجه آمریکا شده است، انگیزه خوبی برای بلوک بندی سیاسی جدید در شرق آسیا نیست.
در این میان، «فوناباشی یوئیشی» تحلیلگر برجسته ژاپنی هم از فشارهای داخلی به عنوان عاملی بازدارنده در راه پایبندی توکیو به تعهدات خود یاد کرده و می گوید: این خطر وجود دارد که وقتی پای براورده شدن انتظارات به میان بیاید، اختلاف نظر عمیق به یکی از ویژگی های حاکم بر روابط آمریکا و متحدانش بدل شود.
تا همین جای کار هم که نگاه کنیم، وقتی پای رویارویی با چین در میان است، هیچ یک از کشورهای منطقه از محدوده شعارهای توخالی و یا حمایت از پرونده نمایشی که فیلیپین با استناد به اصل کنوانسیون دریاها در دادگاه لاهه تشکیل داده، جلوتر نمی رود. پس این انتظار که کشورهای آسیای شرقی بخواهند در آینده ای نزدیک مخاطرات را نادیده گرفته و مثل آمریکا با عبور از خط قرمز چین، وارد آب های اطراف جزایر مورد مناقشه «اسپارتلی» شوند، بسیار بعید به نظر می آید. پس نزدیکترین پیش بینی آن است که حریم ممنوعه اژدهای زرد تا آینده ای دور، دست نخورده باقی خواهد ماند.
*دلیل دومی که راهبرد آمریکا در شرق آسیا را ناکارآمد می کند، عزم چین برای احیاء جایگاه خود به عنوان یک قدرت برتر جهانی به ویژه در گستره آسیا است. این هدف غایی رهبران چین و یکی از اصول بنیادین حزب حاکم کمونیست است. دستکم به همان اندازه که آمریکا به فکر حفظ شرایط موجود است، چین در جهت عکس به تغییر آن فکر می کند.
تمایل کشورهای شرق آسیا برای درگیری با چین به قیمت حفظ نظم دلخواه آمریکا ناچیز است و در عالم واقع، تداوم قدرت نمایی واشنگتن در منطقه به کنکاش پیرامون نظام های احتمالی بستگی دارد که در آینده قابلیت اعمال نفوذ در منطقه را خواهند داشتپس با این حساب آن گونه که از شواهد یک سال گذشته بر می آید، گرفتن ژست های دیپلماتیک هیچ نقصانی در عزم چین برای به چالش کشیدن قدرت آمریکا در آسیا ایجاد نخواهد کرد. تنها تهدیدی که می تواند سد راه پکن برای ماجراجویی در دریای چین جنوبی باشد، احتمال درگیری با آمریکاست و خوب چین مطمئن است که با چنین تهدیدی مواجه نخواهد بود.
*چالش دوم بر سر راه واشنگتن مقدمه ای شد بر توضیح ضعف سومی که به راهبرد ایالات متحده در آسیا نسبت داده می شود یعنی اغراق بیش از اندازه درباره توان بازدارندگی نظامی آمریکا. حربه های دیپلماتیک آمریکا زمانی کارساز است که با پشتوانه اقدام نظامی همراه باشد حال آنکه رفتار چین ثابت می کند که این کشور این مسئله را جدی تلقی نمی کند. برعکس، اژدهای زرد باور دارد که واشنگتن به جای رویارویی با پکن به فکر عقب نشینی خواهد افتاد و بلندپروازی های این عقاب راه به جایی نخواهد برد.
البته خوشبینی چین هم در خور تامل است چراکه حرکات نمایشی آمریکا از کشتیرانی در فاصله ۱۲ مایلی جزایر مورد مناقشه اسپارتلی گرفته تا قدم زدن اوباما بر عرشه ناو جنگی فیلیپین هیچ کدام آنقدر قوی نیست که اکراه آمریکا را از درگیری نظامی با چین بپوشاند.
در واقع، پکن دلیل اکراه واشنگتن را خوب می فهمد چراکه علیرغم همه ظاهرفریبی های آمریکا، واقعیت های حاکم بر دنیای پاسیفک احتمال پیروزی قاطع و بی دردسر واشنگتن را در مصاف با چین غیر ممکن می سازد.
از سوی دیگر، جو انتخاباتی آمریکا هم که شاهد برگزاری رقابت ریاست جمهوری سال ۲۰۱۶ است با به نمایش گذاشتن آراء و افکار نامزدهای حاضر در میانه گود که همگی یا از لزوم سُست کردن پیمان های امنیتی با ژاپن و کره جنوبی سخن می گویند و یا بر لزوم حفظ مراودات اقتصادی با چین تاکید می کنند، گواهی بر این مطلب است که آمریکا رویکرد مداراجویانه خود را در آینده نزدیک تغییر نخواهد داد.
سوالی که واشنگتن در صورت رو راست بودن با خود باید بپرسد این است که آیا قصد جنگیدن با چین را دارد؟ و احتمالا پاسخی که جرات شنیدن آن را ندارد این خواهد بود که خیر برای مهار چین نباید روی قدرت بازدارندگی نظامی حساب کنیم.
با این اوصاف، آمریکا از شانس بسیار کمی برای حفظ نظمی که در حال حاضر بر پاسیفیک حاکم است، برخوردار خواهد بود. در عالم واقع، تداوم قدرت نمایی واشنگتن در منطقه به کنکاش پیرامون نظام های احتمالی بستگی دارد که در آینده قابلیت اعمال نفوذ در منطقه را خواهند داشت.
واقعیت امر در یک جمله خلاصه می شود: آمریکا در تبیین راهبرد پاسیفک خود چاره ای ندارد جز آنکه به دنبال نظام جایگزینی باشد که از یک سو نقش این کشور را در منطقه به حداکثر برساند و از سوی دیگر اصطکاک حاصل از رقابت واشنگتن – پکن را به حداقل مقدار ممکن کاهش دهد.